ماتیناماتینا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

عشق مامان

ماتینا جونم در شب یلدا

امروز 20 اسفند 99 بعد از دو سال و نیم دوباره به وبلاگت سر زدم واقعا دلم تنگ شده بود 😍😍چقدر عمر و زمان زود میگذره مثل برق و باد میگذره ، خیلی شیرین زبون شدی و همش دوست داری بری مهمونی و عروسی و دایم دوستت باران دعوت میکنی خونه که باهم بازی کنید😜 😋برات کفش اسکیت خریدیم این ماه به خاطر بیماری کرونا زیاد بیرون نمیریم و مهمونی ها خیلی کم شده ولی بعضی وقت ها مربی اسکیت میاد بهت یاد می ده که خیلی دوستش داری🤩 آخرین مهمونی زمستون شب یلدا بودش که با مامانی و خاله اینها دور هم جمع شدیم و خیلی بهمون خوش گذشت مامانی هم برات یک لباس خوشگل بافته بود که عکساش برات میذارم.  عشق مامان عاشق پیراهن و همش میگه برام پیراهن بخرید😀 😍😍😘 ...
21 اسفند 1399

تولد دو سالگیت مبارک

امروز 19 شهریور ماه سال 97, چهار روزه که ماتینا رو تو خونه پوشک نمیکنم , عشق من هنوز جیشش نمیگه هر وقت هم میریم تو دستشویی به فکر آب بازیه, خلاصه کلی سر کارمون میذاره 😃😃😃 ولی از وقتی که پوشک مای بیبی قیمتش دو برابر شد تصمیم گرفتم ماتینا رو دیگه پوشک نکنم 😂😂😂 به این میگن اقتصاد مقاومتی 😂 هفته ی پیش روز عید غدیر برای ماتینا جشن تولد تو خونه عزیز گرفتیم 60 نفر مهمان دعوت کردم برای تولد دخترم خدا رو شکر با اینکه تعداد زیاد بود همه چیز خوب پیش رفت, برای پذیرایی میوه و شیرینی و آب میوه و ژله و کیک بود و برای عصرونه الویه درست کردم  , میز و صندلی گرفتیم و تولدش توی حیاط بود فقط نیم ساعت اول آفتاب بود ولی بعدش هوا خوب شد, کلا روز خوبی بود به مات...
19 شهريور 1397

سلام دخمل خوشگلم

امروز 4 ام تیرماه ماتینا جون کلی کلمه جدید یاد گرفته ماشین, آله= خاله, دادا  =داداش...شایی = چایی.    آپ= پا , نی نی,   ازگیل, عزیز و آقا هر چیزی هم میبینه می گه من می خوام, عاشق رقص هر از گاهی لوستر روشن می کنه با آهنگ می رقصه, کلی هیجان داره همش دوست داره کارهایی که ماتیار انجام می ده رو تکرار کنه😄😄😄 هر بازی که ماتیار دست می زنه می گه منم می خوام, الان هم صندلیش آورده چسبونده به تلویزیون بازی های فوتبال جام جهانی رو با باباش تماشا می کنه پریروز با آقا و عزیز اینا و خاله سمانه رفتیم زیارو بچه ها باز کردن بهشون خوش گذشت. دیروز نشستم برای دخترم لباس دوختم می خوام ازش عکس بگیرم می گه من بشینم... خودش تعیین می کنه چه مدلی عکس بگیرم😘 این ه...
4 تير 1397

اول اردیبهشت 97

امروز اول شهریور 97,روزها به سرعت باد میگذرند, و من این سرعت و گذر زمان دوست ندارم ماتینا الان داره گوشی من میگه بده به جای بده میگه اوشیو ده ده ده, امروز با ماتینا رفتیم ماتیار بردیم مدرسه, ماتینا حسابی بلا شده و الان همش می گه بازی بازی, عاشق حموم کردنه هر وقت میرم کنار ظرفشویی لباسش درمیاره میگه اموم منظورش همون حمومه😂😂دیروز با هم رفتیم جنگل توی جاده هراز روبروی نارنجستان خیلی خوب بود مامانی و بابایی و خاله سمانه و همسایه آقای قاسمی و خانومش اومده بودن خیلی خوب بود ماتینا هم کلی برای خودش بازی کرد موقع غذا خوردن هم خیلی دوست داشت دستش توی ظرف ماست بکنه و آخر هم ظرف ماست گرفت و سر کشید😂😂😙 اینجا هم نمیذاشت ازش عکس بگیرم و گوشی رو میخواست...
1 ارديبهشت 1397

تعطیلات نوروز 97

امروز ۱۶ فروردین ۹۷, ۳ روز پیش سیزده به در بود که ما روز قبل رفتیم توچال با خاله سمانه و مامانی هم در آخر آمد و کنار هم ناهار خوردیم ما تینای من برای اولین بار تله کابین سوار شود ,وقتی به ایستگاه ۷ رسیدیم کلی برف بود و پیست اسکی بود خداروشکر کلاه و کاپشن برای ماتیار و ماتینا برده بودم 👌👌👌😁😁😁ولی انقدر سرد بود که ماتینا رنگش زرد شده بود ولی از ذوق برف همش دوست داشت روی برف ها راه برود. و شیطونی کند. کی خوشش اومده بود. موقع برگشت دیگه خسته شد خیلی بی قراری و جیغ و گریه کرد😭😭😭البته شاید هم اکسیژن کم بود هوا هم سرد بود ماتینای من بی قرار شده بود ,ما هم سریع برگشتیم  با مامانی مریم که تو پارکینگ توچال منتظر ما بود قرار گذاشتیم و نشستیم ناهار خ...
16 فروردين 1397

دومین عید ماتینا

امروز 7 فروردین 97 بعد از مسافرت به شاهرود و دیدن مادربزرگ و رفتن عید دیدنی خونه ی دایی و غیره ... تا روز 4 فروردین ماتینا جون مشغول دید و بازدید بود ، خدا رو شکر تو مسافرت خیلی دختر خوبی بود و زیاد شیطونی نکرد فقط تو مسیر برگشت زیاد بی قراری می کرد اون هم فکر کنم به خاطر باد گرمی بود که میزد همش بی قرار بود تو کل مسافرت خاله اینا جملات ماتینا رو تکرار می کردن دائم می پرسه نی نیه  .... خاله هههه .....  چایی ههه....به به ههه.... باباههه.... ماتینا ی ناز من اولین کلمه ای که گفت به به بود و بعد بابا ولی هنوز نتونسته بگه مامان و به من می گه آله .... خلاصه بعد از یه سفر چهار روزه رفتیم عید دیدنی آقا و عزیز اولین اسمی بود که داداش ماتی...
8 فروردين 1397

به دنیا اومدنت مبارک

امروز اولین روزی هست که بعد از کلی مشغله ی کاری تصمیم گرفتم که این وبلاگ برای ماتینای عزیزم درست کنم ماتینا تازه دو روزه که واکسن 18 ماهگیش زده شب اول تب کرد ولی خدا رو شکر خیلی اذیت نشد کوچولوی مامان، عشق من از اونجایی که خیلی موقع واکسن زدن ترسیده بود دیروز که بردمش برای قد و وزن اینقدر شلوغ کرد و بی قراری کرد که مجبور شدیم ایستاده هم قدش و هم وزنش اندازه بگیریم قدش 83 بود و وزش هم 10.8 که خیلی نرمال و خوب بود ، می خوام چون این اولین مطلبی هست که دارم برات می نویسم از لحظه ی به دنیا اومدن بگم روز دوشنبه ساعت 4 بعد از ظهر بود بین هفته ی 38 و 39 بارداری که درد شدیدی احساس کردم هم خیلی نگران بودم و هم خیلی خوشحال نگرانی و ترس به خاطر اینکه سر...
28 اسفند 1396
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد